×÷·.·´¯`·)» ( نبض احساس) «(·´¯`·.·÷×

❤...اگرسنگ رد مسیر رود نباشدصدای اب زیبانیست...❤

×÷·.·´¯`·)» ( نبض احساس) «(·´¯`·.·÷×

❤...اگرسنگ رد مسیر رود نباشدصدای اب زیبانیست...❤

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۵شهریور

چتر هارا باید بست

زیر باران باید رفت...

فکر را،خاطره را،زیر باران باید برد.

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد،نیلوفر کاشت...

 

سهراب سپهری

hana farhani
۲۴شهریور

حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم

اخ...تا میبینمت یک جور دیگر میشوم

با تو حس شعر در من گل میکند

یاسم و باران که میبارد معطر میشوم

در لباس ابی از من بیشتر دل میبری

اسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم

انقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

میتوانم گه گاه مایه دلگرمی شوم

میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم باد های سرد پرپر میشوم

 

hana farhani
۲۳شهریور

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

 

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

 

فروغ فرخ زاد

...

hana farhani
۲۲شهریور

شراب سینه ی تنگ غروب یعنی تو

و هر چه هست در این چارچوب یعنی تو

بهانه داده به دستم تو گونه ی سیبت!

دعای حاجت اغفر ذنوب یعنی تو

برقص تا که برقصد به عشق تو امواج

نشاط مردم اهل جنوب یعنی تو

قسم به صبح و به مشق قلم که خواهد گفت

به نام عشق که هر چیز خوب یعنی تو

دمیده از نفست یا محول الاحوال

یقین شده است بهار قلوب یعنی تو

بهار قاصر هر سنگ و چوب یعنی من

دلیل بودن یک حس خوب یعنی تو

 

سید مهدی نژادهاشمی

 

hana farhani
۲۱شهریور

به خاطر غریب و بی صدا امدنش

به خاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

به خاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

به خاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

به خاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

به خاطر بوی مست کننده ی خاک باران خورده کوچه ها

به خاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

به خاطر شب های سرد و طولانی اش

به خاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

به خاطر پیاده روی های شبانه ام

به خاطر بغض های سنگین انتظار

hana farhani
۱۵شهریور

شب ارامی بود

میروم در ایوان تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی اورد امد انجا

لبه پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری اورد تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد به ارامش زیبای یقین

با خودم می گفتم

زندگی راز بزرگی ست که در ما جاریست

زندگی فاصله امدن و رفتن ماست

hana farhani
۱۱شهریور
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
 
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن والاترند
 
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
 
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
 
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
 
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
 
باوجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید
 
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
 
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
 
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
 
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
 
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
 
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
 
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
 
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
 
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
 
ای معلم٬ نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
 
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن.
hana farhani
۱۰شهریور

بگذار مردم بگویند کفر می گوید.. گفتم مردم ؟ اصلا من را چه به مردم..!

 

من را همان خدا که چشمانِ تو را آفرید تا من دیوانه ات شوم کافیست !

 

همه چیز زیرِ سرِ همین خداست که تو را بی هیچ دلیلی آنقــــدر برایِ دلِ من عزیز کرده که حتی به وقتِ دلگیری دلتنگت باشم.

 

همین خدایی که می داند تو گذرت هم به این حوالی نمی خورد؛ اما باز کلمات را مجبور به نوشتن برای تو می کند…

 

من ؛ جای تمام کسانی که کنارت هستند، جای تمام کسانی که تو را می بینند، جای تمام کسانی که در قابِ چشمانت جا دارند

 

جای تمام کسانی که تو هرروز از حوالیِ شان گذر می کنی؛ دلم برایت تنگ شده…

 

 

 

hana farhani
۰۷شهریور

آدم هایی هستند در زندگی تان؛
نمی گویم خوبند یا بد...
چگالی وجودشان بالاست...


افکار،


حرف زدن،


رفتار،


محبت داشتنشان


و هر جزئی از وجودشان امضادار است...


یادت نمی رود "هستن هایشان را"


بس که حضورشان پررنگ است.


ردپا حک می کنند اینها، روی دل و جانت


بس که بلدند " باشند"...

hana farhani