یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
اه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در اب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
اسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز میپرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
فاضل ناظری
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشق دیوانه ی من چه کردی
در ابریشم عادت اسوده بودم
تو با بال پروانه ی من چه کردی
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است می خانه ی من،چه کردی
مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرت شانه ی من چه کردی
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی
جهان من از گریه است خیس باران
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی
شهرزار